اشاره
سال ها، میگذرد. خشت خشت خانه ها از هم فرو میپاشد و استخوان تن مردان وزنان، متلاشی شده و میپوسد. شاید از صاحب آن پیکر پوسیده هنوز، اثری و نام و نشانی مانده باشد. آری، این است رسم عجیب روزگار؛ قصه باد خزان و برگ و بار. آدمهایی که میروند و از آنها فقط خاطره ها به جا میماند.
از کوچه های باریک و قدیمی شهر میگذریم؛ خانه هایی خشتی با پوششی از کاه و گل. این جا اگر دل بسپاری آنچه به جان میشنوی آهنگ عشق است و امید و نشاط؛«الف دو زبر اَنُّ دو زیر اِنُّ دو پیش اُّن. ب دو زبر بَنُّ دو زیر....»
در و دیوار این دیار، تصویر کودکان معصومی را در خود به یادگار دارد که هر روز با شور و نشاط در برابر استاد، زانوی ادب بر زمین میزنند؛ تنها به آن امید که روزی بتوانند کتاب مقدس خدا را بخوانند.
آری، اینجا مکتب قرآن است.
مکتب های قدیمی با تمام سادگی شان، پشتوانه علمی جامعه امروز میباشند؛ مکتب هایی که در آن علاوه بر قرآن، گاه فارسی قدیم و حساب سیاق هم آموزش داده میشده است.
از چوب و فلک که لازمه تأدیب بچه های تخس و بلا بوده بگذریم، خود مکتب داران، افراد صاحب وجهه ای بوده اند که یا در لباس روحانیت بوده و یا به دلیل توان خواندن و یاد دهی، با عنوان«ملا» و «استاد» شهرت مییافته اند.
از مهم ترین این مکتب ها در بیدگل میتوانیم به مکتب حاج ملامحمود محمودیان، ملامحمدجعفر جعفری، آقا حسن صباحی و... اشاره کنیم.
ولی آن چه در عصر ما شهرت بیشتری دارد مکتب استاد مختار تمسکی است.
*****
عنوان«قاری» در زمان ما به کسی داده میشود که در مجالس ترحیم و... با صوت بلند به تلاوت کلام الله مجید بپردازد. با این حساب هر چند استاد مختار، قاری به این معنا نبوده است ولی به جامعه قاریان و حافظان، حق به سزایی دارد. تمام افتخار او آموزش قرآن به نوآموزان بوده است.
پدر استاد مختار حاج علی اکبر کشکی است شغل او کشاورزی بوده و فرزندان و نوادگان پسری او امروز با نامهای تمسکی، آرحیمی و ساعدی ساکن بیدگل، کاشان، قم و تهران میباشند.
خود استاد مختار دیباچه زندگی خود را با زنی از آران رقم میزند؛ ولی دست قضا بر آخرین برگ این زندگی، مهر طلاق و جدایی میزند. به هر حال، حاصل این پیوند نا فرجام دو پسر است؛ یکی میرزا عبدالله که در قم فوت شده و دیگری رحمت الله که ساکن تهران است.
بعد با دختر«عباسِ محسن» پدر حاج نصرالله کشکی(پور محسنی) ازدواج میکند جناب آقای حاج محمد و مرحوم حاج احسان و خانواده حاج غلامحسین نگاری ثمره این ازدواج اند.
پس از وفات همسر دوم، صبیه مرحوم استاد محمود یزلانی را به عقد نکاح خود بیرون میآورد. از او هم دو پسر دارد به نام های حاج آقا حسن و حاج آقا حسین تمسکی که هر دو از فرهنگیان خوب این شهر و دیارند.
آنچه تقدیم می شود فرازی از ویژگی های اخلاقی و فعالیت های قرآنی این استاد قرآن است که متن آن را فرزندش جناب آقای حاج حسین تمسکی به حقیر مرحمت کرده اند:
بسمه تعالی
استاد مختار تمسكي
او در سال 1274 هجري شمسي در محلّهی توي ده بيدگل متولد شد. پدرش حاج علی اکبر، بنا به عشقي كه به منتقم خون شهدای نينوا داشت نام پر افتخار «مختار» را براي او برگزيد.
حاج علی اکبر از میان چهار پسر خود تنها اين كودك را که مايهی خير وافر و معنويّت فراوان بود به مكتب قرآن فرستاد.
مختار به مکتبی میرود كه در آن علاوه بر قرآن کریم، فارسي و حساب سياق نيز آموزش داده میشود. او در میدان هوش و ذكاوت و استعداد، گوی سبقت را از همگنان خود ربوده، چنان پیشرفتی در رشته قرآن میکند که در عنفوان جوانی اقدام به تأسیس مکتب خانه کرده و از همان زمان با نام استاد مختار شهرت مییابد؛ به گونه ای که با مرسوم شدن شناسنامه، در شناسنامه او نام «استاد مختار» ثبت ميشود.
همين اشاره بس كه چند نسل از روحانيت مكرّم و معظّم بيدگل از اعضای مکتب قرآن ایشان بوده اند؛ روحانیان بزرگواری چون حجج اسلام مرحوم حاج شيخ مختار اهلي،حاج شيخ مصطفي صمدي راد، مرحوم حاج شيخ ماشاالله بلالي،حاج شيخ علي روحاني،حاج شيخ مهدي روحاني،حاج شيخ عباس روحاني،محمد حسين محدّث، دكترعبدالله موحّدي،شيخ احمد روحاني و شهيد دلال زاده و . . .
در همین زمان، با اعتقاد به كار و تلاش و به منظور خودكفايي در امر معاش به كار زراعت هم میپردازد؛ البته دستی هم در امر نساجی و پیله وری داشته است.
• اهمّيّت به قرائت و صلهی ارحام
ايشان در طول حيات خود، سِمَت استادي قرائتهاي محلّي بيدگل را به عهده داشت (قرائت محلّه هاي توي ده،سلمقان،مختص آباد، حاج عبدالصّمد،دربريگ و ...) تنها يك شب را استراحت داشت كه در همان شب نيز به ديدار اقوام و دوستان ميرفت و با خود کتابی برده در فرصتهاي مناسب به ارشاد و هدايت ميپرداخت.
• نظم در زندگي
مرحوم استاد تمسّكي دقايقي پيش از اذان صبح از خواب بر ميخاست و به محض بيدار شدن، خداوند سبحان را سجده ميكرد و پس از وضو ساختن روانهی مسجد برای اداي فريضهی صبح به جماعت ميشد و در آنجا شاگردان بزرگسال خود را تعليم قرآن مينمود و پس از مراجعت از مسجد مقداري آيات كلام الله مجيد را تلاوت كرده سپس صبحانه صرف مينمود و در نوبت اوّل تعدادي از پسران و در نوبت دوّم شماري از خواهران را آموزش قرآن ميداد و بدين ترتيب كلاسهاي آموزش قرآن تا ظهر ادامه داشت. بعدازظهر نيز تعداد زياد ديگري از فراگيران در كلاسهاي درسشان شركت مينمودند و جالب اينكه در هر فرصت خالي به تلاوت قرآن و يا مطالعهی كتب مذهبي ميپرداخت و رأس ساعت 10 شب بدون استثناء ميخوابيد.
• تهذّب
مرحوم استاد، دائم الوضو بود. هيچگاه دروغ، تهمت و يا غيبتي از ايشان شنيده نشد. به شهادت همهی كساني كه با ايشان بودهاند هيچ شبي را بدون نماز شب به صبح نرساند و غير ممكن بود از ضجّه و استغاثهی ايشان كسي كه در كنارش بود بيدار نشود. توكّل عجيبي به خداوند داشت و همه جا خداوند را حاضر و ناظر بر كار خود ميديد و بسياري از روزهاي سال را روزه مستحبّي ميگرفت و در اواخر عمر كه دچار كهولت سن شده بود براي انجام فرائض ماه مبارك رمضان اين ماه را كلاً به مشهد مقدّس عزيمت مينمود.
• كراماتي كه ايشان به واسطهی تهذيب نفس داشتند:
ايشان طي يك خاطره بسيار عجيب و جالب كه موجب شگفتي هر انساني ميشود ميفرمود: زماني براي فروش پارچه و خريد غلّات، مسافرتي به خمين داشتم براي استراحت كوتاهي، ميخواستم به سرچشمه خمين بروم ولي چند تن از اهالي خمين به من گفتند:«استاد! تنها به سرچشمه نرو! چون يوزپلنگي در دامنهی كوههاي پيراموني وجود دارد که تا به حال چند نفر را به قتل رسانده و هنگامی که مأموران پاسگاه انتظامي خمين خواستهاند اين حيوان درّندهی وحشي را با تیر بزنند به زير شكم اسب حامل نيروهاي انتظامي دويده و اسب از ترس، رميده و مأمور نيروي انتظامی به شدّت مصدوم شده و نتوانسته يوزپلنگ را از پاي در آورد.»
مرحوم استاد ميفرمود: مواردي كه چند تن از اهالي ميگفتند در ذهنم بود؛ بعد از چند لحظه كه كنار چشمه نشسته بودم، مشاهده كردم حيوان بسيار وحشي ای از دامنهی كوه به حالت خشم، دم خود را به سر كشيده و غرّشكنان به سوي من ميآيد. چند فرياد زدم ديدم اصلاً توجّهي به فرياد من ندارد. خم شدم مقداري ني برداشتم به طرفش رفتم ديدم اصلاً ترسی ندارد. در اين لحظه متوسّل به امام عصر(عج) شدم و چند عبارت بيشتر از دعاي فرج آقا امام زمان(عج) را قرائت نكرده بودم كه ديدم آن حيوان وحشي كاملاً متوقّف و به زمين دوخته شد و خيره خيره به من نگاه ميكرد و من همین طوركه دعاي فرج حجّت بن الحسن العسكري را زمزمه ميکردم عقب عقب تا اوّلين محلّ مسكوني آمدم.
• از ديگر كرامات وي بايد به اين نكات اشاره نمود:
بسياري از خانوادههاي عقيم به واسطهی دعاي وي داراي فرزند شدند كه حتّي پس از ارتحال ايشان خانوادهاي از حسن آباد لتحر با مژدگاني زيادي آمده بودند و خبر از درگذشت ايشان نداشتند و گفتند ما به واسطهی دعا نوشتن ايشان داراي فرزند شدیم.
بارها ديده شد سردردهاي شديد افراد با دعاي ايشان تسكين مييافت.
فرزند ايشان نقل ميكند كه مرحوم استاد براي من حرزي نوشته بود و من پارچهی سبزي را براي تعبيهی آن تهيّه نمودم و به وسيلهی ريسماني به آينه جلوي ماشين بستم و تا مدّتي كه دعا در اتومبيلم وجود داشت هيچ تصادفی برايم پيش نيامد تا این که يكي از روزها جلد دعا را براي شستشو برداشتم و دعا را نيز در كناري گذاردم و آن روز كه دعا همراهم نبود دچار يك سانحهی تصادف دلخراش شدم.
افراد زیادي هستند كه دعاهاي مرحوم استاد را براي رفع زگيلهاي پوستي دكتر جواب گفته به ياد دارند و عنوان ميكنند که با دعاي معروف به «دعاي جو» زگيل پوستي زدوده و ديگر به سراغ آنها نيامده است.
استخارههاي مسجّل و تعبير خوابهاي بدون ترديد وي از خاطر افرادي كه با وي در تماس بودهاند هرگز فراموش نخواهد شد.
• از ديگر مواردي كه ميتوان به آن اشاره نمود:
روزي به اتّفاق يكي از دوستان خود در عراق براي شنا به شط ميروند و هر دو به اميد آنكه دوستشان با شنا آشنا است به داخل آب ميروند. در اين هنگام دوستش غرق شده و مرحوم استاد با وجود اينكه شنا بلد نيست دنبال نجات او ميرود و با عنايت به توكّل به خداوند و ذكر كلمهی «يا غياث المستغيثين» و توسّل به وليّ عصر علیه السلام نجات يافته و دوست خود را به ساحل ميرساند.
• عشق به اهلبيت عصمت و طهارت
مرحوم استاد به زيارت عاشوراي حضرت سيّدالشّهدا معتقد بوده و مقيّد بود كه در فضاي باز و با لحن حزين، قرائت شود و بدين منظور اهل خانه و همسايگان به دنبال وي به حياط منزل و يا بالاي بام ميرفتند و با يك حال خاص و معرفت ويژهاي سلام به سيّدالشّهداء (ع) و اصحاب با وفاي وي ميدادند به گونهاي كه كوچك و بزرگ تحت تأثير اين عشق و معرفت قرار ميگرفتند.
داستانها، روايات و احاديث بسیاری ميدانست و در مجالس و محافل و مسافرتها، حديث كساء را براي مخاطبين خود ميخواند.
نفوذ كلام عجيبي داشت و معمولاً با تبسّم و ضرب المثل و داستانهاي مربوط به اهلبيت، امر به معروف و نهي از منكر ميکرد و گاهي توصيههاي وي به قدري عميق بود كه هيچگاه از ذهن فراموش نميشد و طرف او مريد وي ميشد. شگفت اينجا است كه در فرازهايي از زندگي،خانه و كاشانه را به عشق امامان همام ترك نموده و مجرّد يا با خانواده، سه سال متوالي را در كاظمين به سر برده و ماههاي زياد متناوبي را در كنار حرم ثامنالائمّه علیهم السلام و ماههاي متوالي و متناوبي را در جوار كريمه اهلبيت سپري نموده است.
هر وقت نام ائمّه به خصوص نام نامي امّ الائمّه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و طلايه دار صحراي نينوا حضرت سيّدالشّهدا(ع) را ميشنيد به گريه ميافتاد.
هيچگاه نام معصومين را بدون سلام و صلوات بر زبان جاری نميکرد.
• تواضع، ساده پوشي و رسيدگي به ايتام و فقرا
در پارهاي از اوقات از استاد سؤال ميشد:«چرا بسيار سادهپوشي ميكنيد؟» و ايشان در پاسخ ميفرمود:«چون با ديد الگو به ما نگاه ميكنند و بايد لباس و كفش ما در حد پايينترين اقشار جامعه باشد تا مبادا ارزشها فراموش شود.»
در عين حال بسياري از خانوادههاي ايتام و بيبضاعت را تحت پوشش مستمرّ خويش داشت و مخفيانه مواد غذايي، پوشاک و پول براي آنها ميبرد. هنوز بسياري از خانوادهها هستند كه از نعمت شبكهی آب آشاميدني كه هزينهی آن توسّط مرحوم استاد پرداخت گرديده بهرهمند ميباشند و دائم براي وي طلب آمرزش ميکنند.
سـعديـا مــرد نكــو نـــام نميــرد هرگـز مرده آن است كه نامش به نكويي نبرند
آري اگر او از متموّلترين و متمكّنترين و متجلّلترين افراد بود شايد به اين اندازه مورد محبّت افراد جامعه نبود.
هيچگاه از ياد نخواهيم برد كه ايشان در سال 1350 هجري شمسي به سفر حج مشرّف شد و پول سوغاتي خود را براي فقراي بنيهاشم در محلّهی بنيهاشم مدينه سراغ به سراغ هديه كرد و با كمال مسرّت چنين زمزمه ميكرد:
بنـي آدم اعضـاي يكديگـر اند كه در آفرينش ز يك گوهر اند
چو عضوي به درد آورد روزگار دگــر عضـوهـا را نمانـد قــرار
خالي از لطف نيست به اين مطالب اشاره شود كه وقتي در همان سال(1350)به سفر حج مشرّف ميشد، خویشاوندان توصيهی تعمير و ترميم منزل را به ايشان ميكرد ولي او ميفرمود من ميخواهم در اين اتاق خشت و گل زندگي كنم. و آنگاه داستان خانهی حضرت نوح عليهالسّلام را براي آنان بيان ميكرد و آنها را متقاعد مينمود.
• توجه به تلاوت و حفظ قرآن
مرحوم استاد تا آخرين سال عمر پربركت خويش سعي وافر بر حفظ سُوَر قرآني داشت و علاوه بر حفظ جزء آخر قرآن كريم سورههاي مباركهی يس، الرّحمن، واقعه، جمعه، ملك، نور، حج و... را از حفظ تلاوت ميکرد تا آنجا كه غالباً در حين تدريس قرآن اشتباهات شاگردان را از حفظ اصلاح ميفرمود(هر سورهاي از قرآن كه بود.)
در بخش C.C.U بيمارستان اخوان كاشان در مدّتی كوتاه يك دوره قرآن را كاملاً تلاوت نمود. روزانه در ماههاي مبارك رمضان بين 10 تا 15 جزء قرآن تلاوت ميکرد. ايشان فرزندي به نام ماشاءالله داشت كه در سن پنج سالگي بسياري از سورههاي جزء آخر قرآن كريم از جمله سوره نبأ را با صوت خوب و با تکیه به حافظه تلاوت ميكرده كه متأسّفانه در همان سنّ كودكي دار فاني را وداع گفته است.
• كمك و مساعدت در امور منزل و دوستي مردم
جناب استاد با وجود مشغلههاي بسيار از كمك به همسر و فرزندان خود دریغ نمی کرد. تا همگي بر سر سفره حاضر نبودند غذا تناول نميكرد و براي همسر و فرزندان به ويژه دختران خود احترام بسيار مقبولي قائل بود و همه را به زيبايي خطاب ميكرد و به شخصيّت هر يك فوقالعاده تكريم ميكرد و نسبت به آموزش قرآن و نماز هر يك از فرزندان خود از همان زمان کودکی شان اهتمام خاص داشت.
او محبوب القلوب همگان بود و نه تنها اقوام و نزديكان و فاميلهاي دور ، او را دوست ميداشتند بلكه بيگانگاني كه دقايقي با وي معاشرت داشتند مجذوب او ميشدند و او نيز مردم را به شدّت دوست داشت سادات را بيش از ديگران دوست ميداشت و علاقه زیادی به آنها داشت و خيرخواه و مشاور همه بود.
• امرار معاش و تبليغ در كنار يكديگر
مرحوم استاد تمسّكي با وجود آنكه شاگردان متعدّد، از جنسهاي متفاوت و از اقشار متنوّع جامعه داشت ولي چشمداشتي نسبت به شهريه و تأمين مايحتاج زندگي از اين طريق نداشت از این رو گاهي مقداري پارچه و اجناس ديگر خريده و براي فروش به اطراف و اكناف ميرفت و در كنار آن با جدیت تمام به امر تبليغ دین میپرداخت و از اين بابت به جامعهی بزرگتري اختصاص پيدا ميكرد.
• خاطرهای جالب
در یکی از سالهای دههی1350 مصادف با ماه مبارك رمضان به مشهد مقدّس مشرّف شده، در خانهی شخصي به نام آقاي حاجي فاطمي(چايفروش بازار مشهد)اقامت ميگزيند. در طول این مدت، قرائت قرآن را به صورت كامل به دو دختر صاحبخانه آموزش ميدهد و صاحبخانه علاوه بر اين كه وجهي را بابت اقامت مرحوم استاد نمي گيرد بلكه هدايايي هم به ايشان تقديم ميكند.
• آرزوي زمان مرگ
هنگامي كه خبر ارتحال روحاني بزرگوار حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج آقا رضا روحاني در آغاز ماه رجب المرجب به گوش مرحوم استاد تمسكي رسيد ايشان فرمودند:«انا لله و انا اليه راجعون» و سپس فرمودند خوشا به سعادت ايشان كه در ماه رجب عروج فرمود و اي كاش من هم در ماه رجب مرگم فرا برسد. آفريدگارش نيز دعاي او را به اجابت رساند و در سن 93 سالگي به تاریخ 28 رجب همان سال(1409ق، 16/12/1367ش) در آستانه اذان ظهر جان به جان آفرين تسليم نمود. او که سمبل تواضع و ادب بود در آن لحظات واپسین، وقتي ملك الموت به ديدارش آمد كاملا نشسته، اداي احترام و ادب نمود و با ذكر لااله الاالله محمدرسول الله و علي ولي الله و الله اكبر به عالم بالا پرواز نمود. پیکر پاک این پیر فرزانه در قبرستان امامزاده حسین علیه السلام بیدگل به خاک ابدیت سپرده شد.
روحش شاد و راهش پر رهرو
خدايـا چنان كن سرانجـام كـار تو خشنود باشي و ما رستگار